نویسنده: نیکلاس کاپالدی
مترجم: علی حقی



 

روش گالیله

کاوش در روش گالیله برای هر تاریخ علم یا فلسفه علمی، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. زیرا که او یکی از دست اندرکاران فعال پیدایش علم نوین بود و به همین جهت برخی اظهارات و نگرشهای او را در خصوص روش علم دارای اهمیت خاصی می دانند. وانگهی گالیله، همان گونه که باب تحولاتی انقلابی را در علم می گشود، در راه نگرشی در علم کارزار می کرد که سیطره آن تا قرنهای متوالی ادامه یافت. تحلیل این مطلب مستلزم برخی از دقیق ترین کاوش های روانی در انگیزه های وی درخصوص سرشت، اهداف و روش علمی اش است. دست آخر، تأملات گالیله درباره روش علم تقریباً بر تمام مسائل فلسفه علم تأثیر گذاشت.
مفصل ترین بحث های گالیله درخصوص روشش در سه جا آمده است: گفتگو در باب دو نظام بزرگ جهانی(1632)، گفتگو در باب دو علم نوین(1638)، و در یک نامه به پیرکارکِوِی(1) در 1637.

روش های نادرست

گالیله آنچه را به عنوان روش نادرست نفی کرد از نوع کاملاً خاص و منحصر به فردی بود. اولاً، او هر روشی را که فقط با احتمالات(2) یا استدلال احتمالی(3) سروکار داشت، نفی کرد. فرض اصلی او در خصوص واقعیت این بود که واقعیت از نظر خصلت، ثبات و دوامْ، ریاضی گونه است. هر روشی که حق مطلب را در باب این نظم[ ریاضی وار طبیعت] و قطعیت حاصل از آن ادا نکند، آشکارا نابسنده خواهد بود.
ثانیاً، او منطق ارسطو را بر این مبنا که منطق برهان(4) است، نفی کرد. ارسطو روشی را بسط داده بود که به ما کمک می کند تا با روش برهان آنچه را قبلاً به آن علم داشته ایم، بفهمیم. خلاصه آنکه منطق ارسطو به معرفتِ از پیش موجود شده، نظم و نظام می بخشد.

ریاضیات به عنوان روش درست

چیزی که مورد نیاز بود، روش یا منطق اکتشاف(5)بود. گالیله در پی کشف کردن بود و در واقع هم به امور واقع جدید درباره عالمی که در آن خود را می یابیم، پی برده بود. البته، یک راه اکتشاف روش تجربیِ بیکن بود. اما این روش رخصت به پیش بینی هایی دارای دقتی خطاناپذیر، که لازمه احقاق حق نظم و قطعیت عالم اند، نمی داد. مختصر آنکه، گالیله به دنبال روشی بود که پیش بینی پذیری و قطعیت را تأمین کند.
او باور کرده بود روشی را همراه با پیش بینی پذیری مطلوب و قطعیت در ریاضیات پیدا کرده است. به یاری تحلیلی بر پایه تجربه خصایص ریاضی اشیاء و از طریق منطق قطعی و یقینیِ ریاضیات، گالیله به پیش بینی هایی در خصوص وجود دیگر خصایص ریاضی اشیاء، خصایصی که هنوز مشهود نشده بودند، رهنمون شد. سپس او پیش بینی های قطعی اش را در جامه آزمایش هایی که برای تأیید وجود خصایص دیگر اشیاء طرحریزی شده بودند، پوشاند. پیش بینی های او، چنانکه از کارهایش در دینامیک برمی آید، غالباً دقیق بودند. در دینامیک، او درخصوص اجسامِ در حال سقوط آزاد و پرتابه ها به مدد مفاهیم تعریف شده در ریاضی، مانند شتاب و سهمی ها، به ترتیب، کندوکاو کرد.

روش گام به گام

هیچ جنبه از روش گالیله، درخشان تر از روش گام به گام او که در بسیاری از گزارش های خودْنوشتِ تجربه هایش در کتابهایش، به صورت مستوفی توصیف گردیده، نیست. تنها اشکالی که این روش گام به گام دارد این است که او از اسامی گوناگون برای هر گامی استفاده کند، و پاره ای اوقات همان اسامی را برای گام های دیگر به کار می برد. نویسندگان غالباً در پی این بوده اند در آثار او توصیفی همگانی و ساده از این روش بیابند و این جستجو به بسط و تفصیل گام ها، یا به کاستن شماره آنها، انجامیده است. آنچه در پی می آید توصیفی کلی از روش گام به گام است که به قصد ضبط و ربط همه آثار و تجربه های گالیله طرحریزی شده است. سه گام اصلی را می توان در روش گالیله تمیز داد.

گام یکم:

تجزیه(شهود، تحویل(6)، یا تحلیل نیز نامیده می شود)عبارت است از تنظیم و صورت بندی ریاضی رویدادهای مشهود. این فرایندی گزینشی است که در آن گالیله فقط آن دسته از خصایص اشیاء یا رویدادها را ملاحظه می کند که از قابلیت صورت بندی ریاضی برخوردارند. گالیله صریحاً اذعان می کند که همه خصایص اشیاء را مستقیماً نمی توان به معادله ها(7) و فرمول ها تحویل کرد.
شنیدنی است که از گالیله نه برای اعتماد کردنش به مشاهده، بلکه به سبب چیزی که سایر نظریه پردازها آن را انتزاع(8) او دانسته اند، خرده گیری شده است. احساس این منتقدان این است که تأکید عمدی گالیله بر خصایص ریاضی به منظور استثنا نمودن آنها از دیگر خصایص، به نادیده گرفتن اجزاء‌ مهمی از واقعیت، و تکاپو برای دستیابی به قطعیتی دسترس ناپذیر منتهی شد. به همین جهت، گالیله خود را ناگزیر دید تا از بهره جستنش از ریاضیات و برگزیدن خصایص صورت بندی شده ریاضی وار، دفاع کند. واکنش گالیله این بود که نقدی به تجربه گرایی خام و ابتدایی(9) وارد کند:« من نمی توانم چنانکه شایسته است، از آن زیرکساران نامور که به نظریه کوپرنیکی باور داشته اند و آن را راست پنداشته اند، تمجید کنم؛ اما باید بگویم ایشان با چالاکی ای که در نیروی داوریشان هست به حواسشان ستم ورزیدند، و از این رو آنچه را که عقلشان به آنان دیکته کرد، بر آنچه که تجربه های محسوس درست و آشکارا خلاف آن را نشان می دادند، برتری دادند... عقل آریستارخوس و کوپرنیک که من آنان را بی نهایت می ستایم، توانست مرتکب چنان تجاوز به عنفی به حواسشان بشود،[ عقلی که ] به رغم میل آنان، خودش را معشوقه ساده لوحی و زودباوری آنان کرد». (گفتگو در باب دو نظام بزرگ جهانی).
نمونه هایی که گالیله از خصایص ریاضی برمی گزیند، حاوی چیزهایی نظیر خط سیر یک پرتابه(مثلاً یک گلوله توپ) است که طبعاً هنگامی که شلیک می شود، مسیری سهمی شکل را می پیماید. خیلی ها خط سیر گلوله های توپ را دیده اند، ولی تعداد اندکی زحمت اندازه گیری و سنجش مسیر و کمان آنها را به خود داده اند وگرنه درمی یافتند که این گلوله ها واقعاً همانند یک سهمی، منحنی الشکل اند. همینکه به این واقعیت پی بردیم، می توانیم زاویه ای را که از آن یک توپ می تواند بیشترین برد را داشته باشد، پیدا کنیم.

گام دوم:

در ترکیب ( که استدلال یا تألیف نیز نامیده می شود) ما خصایص دیگری را که شیء‌ باید دارا باشد، استنتاج می کنیم، اما به این شرط که قبلاً واجد خصایص ریاضی واری باشد که ما از طریق تجزیه به آنها دست یافته ایم. چون ریاضیات دستگاه پیشرفته سطح بالایی با قواعد سفت و سخت استنتاج یا استدلال است، می توانیم به سهولت خصایص دیگر را- هرچه می خواهند باشند- استنتاج کنیم.
ما نه تنها این خصایص اضافی را می توانیم استنتاج کنیم، بلکه گالیله کاملاً مطمئن بود که این خصایص استنتاج شده، مربوط به مدلول اصلی ما[= عالم واقع] است یا در مورد آن صدق می کند. بدین سان، گالیله، اعتماد مطلقش را به سرشت ریاضی عالم ابراز می کند.

گام سوم:

تجزیه(توجه کنید که این همان واژه ای است که وصف گام یکم را باز می گفت). در گام سوم، در پی آنیم که استنتاجمان را از طریق آزمایشگری تأیید کنیم. یعنی، عملاً در یک مدلول کندوکاو می کنیم تا ببینیم آیا دارای خصایص اضافی دیگر- که بر پایه ترکیب پیش بینی کرده ایم- هست.
گالیله بارها این نگرش را آشکارا اعلام کرده است که آزمایشگری تا آنجا که با آن سروکار داشته، کاملاً غیرضروری بوده است. او گفته است که بیشترین اعتماد را به روش خود دارد. با وصف این، اعتراف کرده که دست به آزمایش زده است و بلکه ناچار به آزمایش کردن شده است، زیرا بدین وسیله می توانسته است دیگران را که مثل او ایمان نداشتند، مجاب کند. سودمندی آزمایشگریْ در مجاب کردن ناباوران بود.
اما باید تذکر دهیم که این آزمایش های مکرر، نتیجه مطلوب به بار نمی آوردند. هنوز مغایرت هایی میان نظریه و نتایج حاصله از آزمایش وجود داشت. گالیله از این بی دقتی ها پروایی نداشت. از نظر او، خطا در نتیجه آزمایش، صرفاً نشان دهنده این است که صورت بندی اولیه خصایص ریاضی( تجزیه- گام یکم) بوده است که به صورت نابسنده اجرا شده است. صورت بندی دقیق تر این خطا را تصحیح خواهد کرد.
این گونه مغایرت ها گالیله را به اخذ مفاهیم ایده آلی (10) نظیر«خلاء» رهنمون کرد تا تبیین کند چرا این گونه به نظر می رسد که گاهی اوقات اجسامِ در حال فرو افتادن، سرعت فروافتادنشان بستگی به وزنشان دارد. این نحوه استفاده از مفاهیم ایده آل که در تجربه به فعلیت نرسیده اند، همانا گسترش انتزاع ریاضی با همه محدودیت های آن است، گسترشی که بر اثر آن از گالیله انتقادهای گزنده و تلخی شده است.

یادآوری:

این نحوه استفاده از مفاهیم ایده آلْ مسأله پایگاه واژه های نظری را پیش می کشد. این مسأله ای است که درباره آن کمی بعد در مجالی گسترده بحث خواهیم کرد. برای این نحوه استفاده از مفاهیم ایده آل و این گونه ایمان کورکورانه به ریاضیات، چه توجیهی(11) وجود دارد؟ این توجیهی است که گالیله را به فراسوی تجربه گرایی خام و ابتداییِ برخی از مدرسیان و شخص فرانسیس بیکن می برد. این نحوه استفاده از مفاهیمی از این دست که هیچ همتای مرئی یا مشاهده پذیر ندارند، گالیله را به صورت بندی آزمایشها و کشف خصایصی از اشیاء‌ رهنمون کرد که بکلی برای تجربه گرای خام تصورناپذیر بوده اند. مطلب به این سادگی نیست که گالیله در اعتماد ورزیدن به ریاضیات بختیار بوده است. مهم تر از این، توجه بدین نکته است که مفاهیم ایده آل و انتزاعات ریاضی فرضیه هایی را پیشنهاد می کنند که به هیچ صورت دیگری پیشنهاد شدن آنها میسر نیست.

تجربه گرایی گالیله

با همه اینها، نباید از گالیله و اعتمادورزیدن اش به ریاضیات احساس بدی داشته باشیم. او به تجربه اعتماد ورزید و از این واقعیت نیک آگاه بود که تجربه انسان آن موضوعی است که می باید تبیین شود:« غرض عمده اخترشناس فقط این است که علل پدیدارهای اجرام آسمانی را به دست دهد»(گفتگو درباب دو نظام بزرگ جهانی).
از این گذشته، به نظر می آید گالیله به وجود آزمایشهای فیصله بخش، یعنی آزمایشهایی که می توانستند با قطعیت نظریه ای را ابطال کنند، باور داشته است. در این خصوص او حامی نگرش بیکنیِ برتری قدرت موارد خلاف است:« فقط یک آزمایش یا دلیل قطعی نقیض، برای ابطال... انبوهی از استدلال های ظنی و محتمل کافی است»(مأخذ پیشین). لکن توجه داشته باشید که دلیل نقضی جز این نشانه که صورت بندی اولیه خصایص ریاضی دقیق یا به قدر کافی جامع نبوده است، چیز دیگری نیست.

روش در عمل

نمونه بارز استفاده گالیله از روش خودش، آزمایش مشهور او با گلوله های غلطان بر روی سطح شیبدار است. ابتدا گالیله ابزاری را طراحی کرد و ساخت که بتواند بر روی آن جسمی در حال فروافتادن را مشاهده کند. او قطعه ای فلز ریخته گری را برگرفت، و به اندازه و شکل مطلوب برش داد و برای کاهش اصطکاکْ آن را در لفافه ای روغنی پیچید. سپس،« یک گلوله مفرغی کاملاً گرد، سفت و صیقلی را»‌برداشت و آن را در شیارهای خط کشی شده فلز غلطاند. فلز را به صورت شیبدار قرار داد. این دفعه زمانی را که طول کشید تا گلوله سطح نزولی را بپیماید، به دقت محاسبه کرد. برای سنجش زمانی این آزمایش، از تپش نبض خودش و قسمی ساعت آبی ابداعی مخصوص، استفاده کرد. او آزمایش و محاسبه هایش را تکرار کرد« بدین منظور که اختلاف بین دو مشاهده را دقیقاً محاسبه کند و دید که این اختلاف هیچ وقت از یک دهم تپش نبض تجاوز نکرده است». گالیله از محاسبه زمان نزول کامل به محاسبه زمان اصطکاک های نزول، گام برداشت. سپس طول زمان را برحسب ربع، نیم، دوسوم و سه چهارم، محاسبه کرد. گالیله پی برد که« نسبت فواصلی که بناست پیموده شود درست مانند نسبت مجذور زمانها است.» بعداً این آزمایش با سطوح شیبدار دیگر نیز انجام شد و مشاهده شد که در این آزمایشها نیز همین نسبت ها صادق است. همه این چیزها که تحقق پذیرفت، دقیقاً همانهایی بود که گالیله پیش بینی کرده بود.
پس به طور خلاصه، نخست گالیله اجسامِ در حال سقوط را می آزماید و خصایص ریاضی آنها را می یابد. بعد، پیش بینی می کند که چه خصایص دیگری این اجسام باید داشته باشند. سرانجام،‌ آزمایشی را ترتیب داد تا تعیین کند آیا پیش بینی اش درست است.

گالیله و تمایز کیفیات اولیه از ثانویه

گالیله در 1623، عیارسنج را- کتابی که بیشتر به دنباله دارها اختصاص داشت- منتشر کرد. در این کتاب از ماهیت حرارت بحث کرده است. در اثنای این بحث آنچه را کیفیات اولیه(12) خوانده است از کیفیات ثانویه(13) متمایز کرده است. کیفیات اولیه شامل شکل، حرکت، تعداد، وضع، سکون، اندازه و نظایر اینهاست. کیفیات ثانویه شامل رنگ، حرارت، بو، بانگ، مزه و نظایر اینهاست. از دیدگاه گالیله تفاوت عمده این دو در این است که می توان کیفیات اولیه را از لحاظ ریاضی تحلیل کرد در حالیکه در کیفیات ثانویه این امر میسر نیست. منظور این است که کیفیات ثانویه را نمی توان برحسب تصوری که گالیله از علم داشت مطالعه کرد. اگر او این بحث را در همین نقطه رها کرده بود، هرکسی می پنداشت تمایز این دوگونه کیفیت صرفاً روش شناختی است. یعنی هرکسی این گونه گمان می کرد که منظور گالیله فقط این بوده است که کاملاً مشخص کند دانشمند در چه کیفیاتی می تواند کندوکاو کند.
گالیله بعداً چند حکم دیگر کرد که باعث شد این تمایز در طی قرون به بحث علمی مهمی تبدیل شود. ابتدا اظهار داشت که کیفیات اولیه سبب شده اند کیفیات ثانویه پدید آیند. با توجه به اینکه اجسام دارای کیفیات اولیه اند و با توجه به اینکه آدمی موجودی اندام وار با شبکه عصبی است، کیفیات اولیه سبب پیدایش کیفیاتی ثانویه خواهند بود که بر ذهن آدمی پدیدار می شوند. مثلاً، به نظر می آید اجسامی که مرکب از ذرات اند هنگامی که حرارت داده شوند، شروع به حرکت می کنند. ذرات آتش یا حرارت به بدن انسان اصابت می کنند و ما احساس گرما می کنیم. گرما در خود بدن نیست، بلکه در کنش متقابل بدن و شبکه عصبی است.
سپس تبیین علّی پیش گفته، گالیله را به اعلام این مطلب رهنمون کرد که کیفیات اولیه واقعی اند بدین معنی که عینی اند. کیفیات اولیه در خود شیء هستند. کیفیات ثانویه ذهنی اند، یعنی در ذهن وجود دارند. اگر احساس آدمی از بین برود، دیگر هیچ کیفیت ثانویه ای وجود نخواهد داشت. این کیفیت ها صرفاً اسم ها(14)یی هستند یا می شوند.

یادآوری:

از گالیله برای تمییز کیفیات واقعی از ذهن انتقادهای تندی شده است. ظاهراً استدلال او در این مورد بدین گونه است که یک وصف واقعی نیست اگر وصفی دیگر (شیء‌ یا رویداد و مانند اینها) قرار باشد در وصف نخستین که موجود است، تحقق پیدا کند. این شرط بسیار انعطاف ناپذیر و محدودکننده است. اگر بر این محدودیت پای فشاریم؛ کاری خواهیم کرد که دیگر هیچ وصف واقعی وجود نداشته باشد. برای آزمودن کیفیات اولیه شرایط یا کیفیات معینی باید وجود داشته باشند همان گونه که تعابیر سنجش و موجود اندام وار انسانی یا گسترش چنان موجود اندام واری بروشنی مشخص شده اند. هنگامی که کاملاً‌ روشن کردیم شرایط معیار ما برای وجود کیفیات چه هستند، متوجه می شویم که هر وصفی در خور آن شرایط است.
بارکلی و هیوم، فیلسوفان انگلیسی، خاطر نشان کرده اند که مشاهده کیفیات اولیه بدون کیفیات ثانویه ممکن نیست. اگر کیفیات ثانویه ذهنی باشند، کیفیات اولیه نیز ذهنی خواهند بود. بدین سان، از تمایز بین واقعی و ناواقعی، به اعتبار کیفیات، نمی توان دفاع کرد.
چیزی که در تحلیل گالیله تشویش آفرین است این است که او آن را جدی نمی گیرد. بعداً او در آثار دیگرش آموزه هایی را ساخته و پرداخته است که به نظر می آید با موضع اولیه او مغایرت دارند. موضع اولیه او در عیارسنج ظاهراً این است که بین واقعیت و برخی چیزهایی که بر ما پدیدار می شوند، تمایزی وجود دارد:«رأی من این است که اگر گوش، زبان و بینی از بین بروند، اشکال، اعداد و حرکات واقعاً باقی خواهند ماند؛ اما بوها، مزه ها و صداها که بدون موجود زنده نمی توانند بپایند، از بین خواهند رفت. من باور ندارم که این ها بجز اسم هیچ چیز دیگری باشند». (تأکید از من است).
در جای دیگر، گالیله از هر تلاشی برای تفکیک واقعیت های نهانی از آنچه کاملاً برای ادراک حسی آدمی آشکار است، دوری جسته است:« یا ما با نظرپردازی به گوهر مکنون و حقیقی جواهر طبیعی نفوذ می کنیم، یا به شناخت پاره ای از اوصاف تجربی آنها، خرسند هستیم. از نظر من کوشش نخست کاری است عبث و ابلهانه.»(از یک نامه).

یادآوری:

برت در مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین بهای زیادی برای تمییز گالیله بین کیفیات اولیه و ثانویه، قائل شده است. برت مدعی است گالیله با تمییز نهادن بین این دو گونه کیفیت، از راه تأکید بر ذهنیت، ور رفتن با قسمی نظریه اتمی و نفی بحث کردن و پرداختن به برخی از مسائل مربوط به گوهر اشیاء، کاری کرده است که انسان از واقعیت جدا شود. دلیل اینکه از گالیله چنین تفسیری شده این است که علم نوین که به توسط گالیله پدید آمده، در واقع مطالعه انسان بوده است برحسب عالمی واقعی. برت مدعی است از همین جا همه مسائل نوین فلسفه که چگونه با انسان معامله کنیم و چسان او را تفسیر کنیم، سرچشمه می گیرند.
غیر از این تفسیر، دو تفسیر بدیل دیگر وجود دارند. یکم، کاملاً محتمل است که گالیله دل و دماغ درگیری با کلیسا را نداشته است. او با پرهیز از پرداختن به پاره ای مسائل، از مشکلات عملی دیگری دوری جست و فرصت پیدا کرد به گرایشهای اصلی اش یعنی اخترشناسی و دینامیک بپردازد. دوم، کاملاً محتمل است که تصور خود گالیله از انسان مبتنی بر یک دیدگاه صادقانه دینی بوده است که گالیله خوش نداشته بر سر آن ستیزه جویی کند.
احتمال سومی هم وجود دارد که نه برت و نه اندیشمندان دیگر آن را خیلی جدی تلقی نکرده اند. و آن این است که شگردهای علمی نوین به انسان همان قدر قابل اطلاق اند که به سیارگان و گلوله های توپی که در حال فروافتادنند. مسلماً این به تجدیدنظر در پاره ای از پیش فرضهای جاافتاده نقادی نشده و محبوبْ خواهد انجامید. لکن این دقیقاً همان چیزی است که هنگامی که علم نوین راه ترقی و تکامل را می پیمود، در ساحت فیزیکی خارج از انسان اتفاق افتاد. اگر انهدام فیزیک ارسطویی و اخترشناسی بطلیموسی برای آدمی ضربه ای روحی بوده است، می شود تصور کرد که اگر پیش فرضهایی که درباره انسان هست از بن ویران بشوند چه ضربه روحی سهمگینی برای او خواهند بود. شاید آن برای قرن هفدهم خیلی سهمگین بود، این برای قرن بیستم.

مقایسه با کپلر

کپلر و گالیله نه تنها همروزگار بودند و در ابداع نگرش نوین به عالم مشارکت داشتند، بلکه با هم دوستان نزدیک بودند و بین آنها مدتهای مدید نامه نگاری بود. بدین جهت مقایسه آن دو سودمند و آموزنده است. کپلر جهانی ایده آل را به عنوان موضوع پژوهش علمی مسلم انگاشته بود و به سبک و سیاق افلاطون پنداشته بود که عکس آن جهان ایده آل در آیینه این جهان مشاهده پذیر افتاده است.
گالیله دوگانگی کپلر را نپذیرفت. از نظر گالیله موضوع پژوهش علمی ساختار رویدادهای مشاهده پذیر بود. ستیزه جویی بر سر پیدا کردن زبانی مناسب برای توصیف آن ساختار یا الگو بود. این الگو خود مشاهده پذیر نبود، اما از رویدادهای مشاهده پذیر،‌ به یاری استفاده از ریاضیات، انتزاع شده بود. در ذهن گالیله هیچ وقت هیچ مسأله ای راجع به قابل اطلاق بودن ریاضیات به وجود نیامده بود؛ مسأله برای او فقط این بود که کدام مفاهیم ریاضی و در کجا می باید اطلاق بشوند.

یادآوری:

این واقعیت هرگز از دید گالیله پوشیده نماند که او جهان رویدادهای مرئی را توصیف می کند. او بر این نکته تأکید خاصی داشت، بخصوص بعد از آن واقعه که فیلسوفان از نگریستن با تلسکوپش امتناع ورزیدند.

فلسفه علم

فلسفه علم به عنوان رشته ای درسی با تقریباً هفت مسأله سر و کار دارد: 1. پایگاه واژه های نظری؛ 2. پایگاه واژه های متریک؛ 3. تفکیک بین واقعیت و نمود؛ 4.مفاهیم فضا، زمان؛ 5. علیت؛ 6. تبیین؛ 7. پیش بینی. بگذارید نظر گالیله را درخصوص هریک از این مسائل به اختصار بازگوییم.

1. پایگاه واژه های نظری

از نظر گالیله واژه های نظری مانند« گرانش» فقط اسم هایی هستند برای نظم های مشهود تجربی. علم در پی کشف این نظم ها و علل فاعلی بلافصل مقدم یا پیشین آنهاست. هیچ موجود اسرارآمیزی که یک اسم حاکی از آن باشد، وجود ندارد، فراسوی عالم مشهود هیچ واقعیتی وجود ندارد. مناسب ترین و شاید تنها زبان ارزشمند، زبان ریاضیات است.

2. پایگاه واژه های متریک

از نظر گالیله ریاضیات مناسب ترین زبان برای توصیف جهانی است که مشاهده می کنیم. واژه های متریک به طور کلی الگوی چیزی را که دیده ایم توصیف می کنند. مسلم است که ما به گونه ای مشاهده باریک بینانه نیازمندیم. مثلاً‌ هر کس به خود زحمت دهد خواهد دید که پرتابه ها مسیری سهمی شکل را می پیمایند. واقعیت این است که واژه های متریک به عالم مشهود اطلاق می شوند. این واقعیت به اندازه این واقعیت که واژه هایی مانند«قرمز» و «گرد» به عالم اطلاق می شوند، آشکار است. تنها فرقی که هست این است که واژه های متریک یا واژه های مأخوذ از ریاضیات برای عقول بیشتر و بهتر آشکار و معلوم اند.

3. نمود و واقعیت

واقعیت چیزی بود که دیدیم و چیزی را که دیدیم توانستیم از لحاظ ریاضی توصیف کنیم. هیچ واقعیت نهانی فراسوی وجوه از لحاظ ریاضی توصیف پذیر عالم مشهود وجود نداشت. چون واقعیت چیزی بود که دیدیم و چون ریاضیات توانست این واقعیت را توصیف کند، اصلاً ضرورت ندارد که نمود از واقعیت تفکیک شود. این تفکیک که نخستین بار از سوی افلاطون پیشنهاد شد و کسانی همانند کپلر آن را پذیرفتند، توسط گالیله نفی و کنار گذاشته شد.
هم کیفیات اولیه و هم ثانویه مشاهده پذیراند، به شرط اینکه[ جلوه گر] در نمود باشند. تفکیک بین این کیفیات را می توان به تفکیکی در ریاضیات تحویل کرد در حالیکه در تفکیک های دیگر چنین تحویلی میسر نیست.

4. مکان و زمان

گالیله نگرش ارشمیدس را پذیرفت که مکان را می توان تا بی نهایت تقسیم کرد. نیز این نگرش را پذیرفت که مکان، چنانکه ما می شناسیم،‌ بیکران است. نبودنِ کرانمندی های دوگانه برای مکان، عاقبه الامر پیامدهایی برای مفهوم زمان دارد. یکی از این پیامدها این است که تصور آغاز زمانی، تصوری نامعقول است.
گالیله به مفهوم زمان هم خصیصه تا بی نهایت تقسیم پذیری را اطلاق کرد. هرچند او خود همه پیامدهای علمی و فلسفی این نگرش را نمایان نکرد، اما زمینه ای ایجاد کرد که دیگران این کار را بکنند.

5. علیت

گالیله در این خصوص، ضمن اینکه پاس ارسطو را داشت، از گرایش عمومی اندیشه در انقلاب علمی، پیروی کرد. چهار علت ارسطو رو به کاهش بودند و گالیله کوشش ورزید چهار علت را به یک علت فروکاهد. تنها علتی که در روش او به رسمیت شناخته شده بود، علت فاعلی بود. و البته این علت هم می بایست تابع تحلیل ریاضی باشد.
برحسب نظر گالیله، معلول دلالت بر علت داشت. تغییر در معلول حاکی از تغییر در علت بود. به این ترتیب او توانست علل را کشف کند و نسب دقیق ریاضی آنها را با معلول هایشان فهرست نماید.

یادآوری:

در خور توجه است که نگرش گالیله به نسبت علت و معلول با آنچه بیکن آن را جدول درجات یا مقایسه خوانده است و با آنچه جان استیوارت میل آن را روش تغییرات متلازم (15) خواهد خواند، همسانی دارد.

6-تبیین

گالیله بر خلاف کوپرنیک برعمومیت تبیین ها تأکید نمی ورزد. تبیین کردن چیزی همانا تصریح به خصایص ریاضی آن است. گالیله سخت دلبسته بود تا جایی که ممکن است اطلاعات بیشتر درباره تعداد زیادتری از اشیاء کسب کند. مسلماً او از عمومیتی که ریاضیات به تبیین ها ارزانی می داشت آگاه بود، اما اگر قرار باشد که ما رویدادهای جزئی را بفهمیم همچنان اطلاعات تکمیلی و اضافی مورد لزوم است. مفاهیم همگانی و مفاهیم ایده آل همانند خلاء فقط در تبیین اجسام جزئی در حال فرو افتادن مورد استفاده بودند.

یادآوری:

این تأکید ضمنی بر جزئیت تبیین مایه نگرانی برخی از فیلسوفان و برخی از جانشینان گالیله بوده است. خیلی کسان دلبسته تبیین کل عالم بوده اند(مثلاً دکارت یا مدرسیان قرون وسطایی) تا حدی که، بر تبیین نکردن رویدادهای جزئی تأکید ورزیدند. گالیله از این بابت بیشتر دانشمندی است که نیتش فهم آن پدیده هایی است که برای آزمون برگزیده می شوند تا فیلسوفی که نیتش فهمیدن به طور کلی است. به همین دلیل است که گالیله بندرت پیامدهای برخی از مطالب روش شناختی بالنسیه علی اش را ردیابی کرده است.

7-پیش بینی

تفوق تبیین های ریاضی و زبان ریاضی از این بابت است که آنها به ما این توانایی را می دهند تا اموری از این دست را پیش بینی کنیم. هنگامی که با سلاحی از زاویه ای خاص به سوی نشانه ای شلیک می شود، گلوله آن احتمالاً در کجا فرو خواهد افتاد. مقصد تبیین گالیله، پیش بینی کردن است.
نیک باید دریافته شود که قصد از فهمیدن آسایش روانی یا لذتی زیباشناختی نبوده است. قصد از فهمیدن پیش بینی کردن و قصد از پیش بینی، خدمت به دانش فنی انسان بوده است. از این رو تفوق بهره جستن گالیله از ریاضیات بر بهره جستن بیکن از انتزاع در این است که اولی کامروا می شود ولی دومی ناکام. شناخت برای گالیله همان قدر قدرت و توانایی است که برای بیکن بود.
بدین سان،‌ پیش بینی امتیاز اصلی هر دستگاه تبیین گری است که در پی پیشی گرفتن بر رویدادها، برای چیرگی پیدا کردن بر آنهاست. ریاضیات ابزار ارزشمندی بود و شده است درست بدین سبب که امر پیش بینی را تسهیل می سازد. ریاضیات پیش بینی پذیری را محقق می کند،‌ زیرا روابطی که بین مفاهیم ریاضی است بروشنی و صراحت تعریف و تعیین شده اند و هم بدین سبب که این روابط در عالم مشهود نیز صدق می کنند. اگر موضوعی دارای خصیصه ریاضی باشد، می توانیم پیش بینی کنیم که خصایص دیگری دارد که خصیصه اصلی اش به وضوح مشعر بر آنهاست.
تا اینجا،‌ در بحث از مسائل فلسفه علم و اینکه چگونه گالیله توانست بدانها پاسخ دهد یا آنها را حل و فصل کند، در هر بخش از ریاضیات یاد کرده ایم. یعنی، پاسخ گالیله به همه این مسائل را می توان به صورت چکیده این گونه بیان کرد که، ریاضیات زبانی برای توصیف جهان تجربه انسانی است. بدین سان، تصور گالیله از ریاضیات با کل بحث فلسفه علم یکی می شود.

یادآوری:

اظهارنظر اخیر چشم اندازی گسترده را در برابر نظر می آورد که می توانیم بر پایه آن کل قلمرو فلسفه علم را به بحث بگذاریم. آیا ممکن است که یگانه مسأله فلسفه علم پایگاه واژه های متریک باشد؟
شاید بتوانیم گامی فراتر بگذاریم. اصلاً چرا به فلسفه علم سراپا از حیث آنکه با یک مبحث اصلی سروکار داشته است،‌ یعنی رابطه گفتمان علمی با موضوع مورد بحث علم، نظر نکنیم؟ تا آنجا که علم، طبیعت را، کل طبیعت را،‌ به منزله موضوع مورد بحث خود برمی گیرد و تا آنجا که علم از واژه های به دقت تعریف شده مدد می گیرد، بحث واقعی ما پایگاه واژه های نظری است.
بگذارید بحث پیش گفته را بسط و تفصیل دهیم. تا هنگامی که دانشمندان واژه هایی نظیر «قرمز»، «گرد»، «شیرین» را به کار می برند، مشکلی وجود ندارد. به نظر می آید این واژه ها به تجربه های مشهود مشترک در جهان ما راجع می شوند. اما این واژه ها برای علم نسبتاً بی اهمیت اند و گاهی اوقات اصلاً مصرفی ندارند. هنگامی که دانشمندان از واژه هایی نظیر«عدد اتمی(16)»، «نیرو» و «تابع پسی(17)»استفاده می کنند، ‌به نظر می آید علم برای فرد ناآشنا بسیار فهم ناپذیر و پیروی از آن برایش بسیار دشوار می شود. چرا باید واژگانی علمی را بپذیریم که درک واژه های آن دشوار است و مستقیماً به رویدادهای مشاهده پذیر راجع نمی شوند؟ اگر علم هم از مفاهیمی رمزآلود استفاده می کند پس از چه راهی برتری آن بر جادوی سیاه یا دین به اثبات می رسد؟ همین، مشکل پایگاه واژه های نظری است که بدین سان برای فلسفه علم حیاتی و سرنوشت ساز است.
از این گذشته، درک این مطلب آسان است که چگونه می توان هم مسائل فلسفه علم را به یک مسأله، پایگاه واژه های نظری، فروکاست. واژه های متریک،‌ فضا، ‌زمان، علیت، واقعیت، نمود، پیش بینی و تبیین،‌ خودشان واژه های نظری اند. توضیح فحوای این واژه ها و نقش های مربوط به آنها در علم، مستلزم این فرض است که از پیش بدانیم واژه های نظری چه کاری انجام می دهند.
چون واژه های نظری مستقیماً به موجودات مشاهده پذیر راجع نمی شوند، می توان آنها را به صورتهای متعدد فرض کرد. می توانیم بگوییم که واژه های نظری به واقعیت، واقعیتی نهانی در فراسوی عالم مشهود راجع می شوند. این همان راه حل کپلر است. شق دیگر این است که بگوییم واژه های نظری فقط اسم هایی برای الگوها یا ساختارها یا فرایندهایی هستند که عالم مشاهده پذیر آنها را پدید آورده است. گرانش به ذاتی اسرارآمیز راجع نمی شود بلکه به سادگی به این امر واقع ارجاع داده می شود که اجسام ظاهراً تحت شرایط معین به زمین فرو می افتند. البته، مشخص کردن این شرایط یک مشغله ریاضی بالنسبه پر طول و تفصیل است؛ اما این هست که این واقعیت از دیده ما پنهان نمی ماند که رویدادهای مشهود آن چیزی هستند که می باید سرانجام تبیین شوند. این، راه حل گالیله است.
اگر حق با کپلر باشد، آن گاه باید مسأله عمده فلسفه علمْ سازگار کردن جهان نمود با جهانی باشد که آن را از ورای واژه های نظری درک می کنیم در مبحث کپلر گوشزد کرده ام که به نظر می آید این سعی باطلی بوده است. این مسأله بخصوص به این سبب بغرنج شد که دانشمندان، در دوره ای که بحث می کردیم، در جهانی زندگی می کردند که بر آنان، به صورت شخصی یا اجتماعی، نظامی دینی و اخلاقی سیطره داشت که در آن وجود واقعیت هایی نادیدنی همانند خدا، پذیرفته شده بود.
اگر گالیله بر حق باشد، آن گاه باید مسأله عمده فلسفه علم ربط دادن همه انواع واژه های نظری به واژه هایی باشد که مستقیماً به جهان مشاهده پذیر راجع می شوند(برنامه پوزیتیویسم(18))، یا یافتن بعضی از روابط پذیرفتنی بین واژه های نظری و جهان تجربه انسانی باشد. این مسأله همراه با راه حل هایش از مسائلی است که بر فلسفه علم در قرن بیستم چیرگی داشته است.
اگر پایگاه واژه های نظری را بحثی حیاتی و سرنوشت ساز در فلسفه علم بدانیم، آن گاه به باور من می توانیم برخی از مباحث به ظاهر حاشیه ای تر را که سنتاً با فلسفه علم تداعی می شوند، درک کنیم: تبیین در علوم اجتماعی، تبیین در علوم زیستی، تبیین در تاریخ، و رابطه علم با اخلاقیات و دین. تنها کاری که خواننده باید انجام دهد این است که به نظم و ترتیبی که بر پایه آن مباحث حاشیه ای را معین کرده ام، نیک بنگرد تا ببیند به تدریج به بحث انسان و ارزشهای انسان نزدیکتر می شویم. پرواضح است که اگر بتوانیم استفاده از واژه های نظری را در علوم فیزیکی توجیه کنیم، آن گاه این پرسش پیش می آید که چرا نتوانیم از همین مفاهیم یا مفاهیم مشابه در عرصه انسان سود جوییم؟ آیا ما از چیزی که ممکن است کشف کنیم، بیمناکیم؟ آیا این هراسی نیست که در نهان بدگمانی را برمی انگیزد و در ظاهر آتش تردید به خرمن جانمان می زند؟ کامیابی علم و واژه های نظری در خطه فیزیکی اعتراض و امید را در همه عرصه های دیگر برمی انگیزد.
از مدافعات همیشگی برای فقدان پیشرفت در علوم اجتماعی یکی این است که علومی از این دست پیوندی بسیار نزدیک با علائق انسانی دارند. باید گوشزد کنیم که علوم فیزیکی همبستگی نزدیک با تکنولوژی دارند و این همبستگی یکی از عوامل عمده شوق به پیشرفت در علوم فیزیکی بوده است. هدف این علوم چیرگی بر طبیعت است یا موضوع آنها مستلزم این است که تبیینْ پیش بینی باشد. پیشرفت به واژه های نظری بستگی دارد که چنان پیش بینی پذیری ای را ارزانی می کنند. کافی است فقط کار گالیله را در زرادخانه ونیز در نظر آورید تا به رابطه تکنولوژی و تبیین، ‌تبیین و پیش بینی، پیش بینی و تکنولوژی پی ببرید.
پیامدی که ممکن است از آنچه گفته ایم استخراج شود این است که پیشرفتها در علوم اجتماعی و روانشناسی درست به اندازه ای که احتمال دارد منبعث از نظرسنجی های افکار عمومی باشد، احتمال دارد از بنگاههای تبلیغاتی و مؤسسات آموزشی نیز سرچشمه بگیرد.

نتیجه گیری

گالیله هم مظهر اوج یک جنبش و هم نقطه شروع یک جنبش است. او سرآمد همه عوامل گوناگونی است که دست به دست هم دادند تا علم نوین را بنیاد نهند. او وارث نسخه تجدیدنظر شده فیزیک ارسطو، تجدیدنظرهایی که دست کم از 1200ب م صورت گرفته است، بود. نیز وارث اشخاصی مانند ویلیام آکمی و زابارلّا بود که مدافع ضمنی این نگرش بودند که دانایی توانایی است. او وارث و مرید تمام عیار ریاضیدانان اسکندرانی نظیر ارشمیدس و آپولونیوس بود.
گالیله همچنین بنیانگذار یا نقطه اوج پیدایش نهاد علم نوین بود. جای چون و چرا ندارد که دانشمندان بزرگ دیگر نیز مانند کوپرنیک و کپلر سبب پیشرفت علم بوده اند. اما گالیله بود که قواعد سهیم شدن در علم را تنظیم و تنسیق کرد و « روش راستین» رسم و روال علم را اعلام کرد. از همه مهمتر، ‌او بنیانگذار علم نوین است، بدین سبب که زمینه کار نیوتون را فراهم کرد.

مسائل

گالیله دانشمند بود و از این لحاظ مجدانه پیامدهای فلسفی روش و رویه اش را دنبال نمی کرد. از این رو، توانست مسائل و امکانات بی شماری را برای فیلسوفان دیگر فراهم آورد که احساس نیاز می کردند. باید چیزهایی را که او کشف کرده است با نگرشهای سنتی سازگار کنند.
یکی از این مسائل این بود که چرا طبیعت می باید با قوانین ریاضی منطبق باشد. پاسخ این است که خداوند مجذوب و شیفته هندسه است- پاسخی که پیشتر از این با آن آشنا شده ایم، اما- لایب نیتز پرسید- آیا ممکن است خداوند بتواند جهانی دیگر را بپسندد و ترجیح دهد؟ آیا خداوند با ریاضیات محدود شده است یا آفریننده ریاضیات است؟
مسأله دیگر سرشت واقعیت است. وقتی گالیله می گوید شخصاً به مابعدالطبیعه یا مسائل واقعیت غائی دلبستگی ندارد، آیا می خواهد تصدیق کند که علم محدود است یا می خواهد به کسانی که آنها را موذی و مزاحم می داند،‌ باج بدهد؟ چگونه انسان و قوای سنتی منسوب به او با جهانی که گالیله طرحریزی کرده بود، جور در می آمدند؟ این پرسش ها و پرسش های دیگر، پرسشهای علم نبودند. حتی می شود گفت که آنها پرسشهای فلسفه نیز نبودند. آنها نشانه ها و علامتهای از هم گسیختن و فروپاشیدن سنتیِ‌ عقلانی،‌تجدیدنظر شده بودند.

پیامدها

پیامدهای کار گالیله هم علمی اند هم فلسفی. از لحاظ فلسفی، تاکنون بر ما آشکار شده است که مسأله عمده فلسفه علم برای گالیله پایگاه واژه های نظری بود.
در علم، گالیله نظر داد که پیشرفت آتی آن میسر است، اگر بتوان هر موجودی را- هر موجودی که از دقت برخوردار باشد- مثال و مصداق مکانیک فرض کرد. هاروی و دکارت این گونه می اندیشیدند که شاید حتی بدن آدمی نیز نوعی ماشین باشد. همچنین پیشنهادی انقلابی برای مفهوم زمان داد که برحسب آن زمان به صورت یک خط یا بعد فضایی چهارم تصورپذیر شد. با ضمیمه شدن مفاهیمِ مکانیکیِ‌ عالم به زمان که بعد چهارم است، برخی احتمالاً به این تصور رهنمون می شوند که آینده کاملاً‌ بر پایه دانش ما به «ماشین بزرگ(19)»جهانی درگذشته و حال، پیش بینی پذیر است.

GALILEO`S WORKS:
Galilei,Galileo,Dialogue Concerning the Two Chief World Systems.Translated by S.
Drake.Berkeley:University of California Press,1953.
___,Dialogues Concerning Two New Sciences. Translated by H.Crew and A. de Salvio Chicago:Northwestern University Press,1939.
___,Discoveries and Opinions of Galileo.Translated by S.Drake.NewYork:Doubleday,1957.
BOOKS ON GALILEO:
Burtt,op.cit.,Chapter 3.
Crombie,op.cit.,pp. 134-58, 182-84, 300-303.
deKey,op.cit.,Chapter 7.
Koyré,op.cit.,Chapter 4.
Knadan,Career,op.cit.,Book II,Chapter 13.
Singer,op.cit.,pp.242-59.
ARTICLES ON GALILEO:
Crombie,A.C.,"Galileo`s Dialogues Concerning by Two Principal Systems of the World",Dominican Studies, Vol.III(1950),pp.105-38.Crombie shows that Galileo`s arguments for Copernicus' system are not conclusive.
Koyré,Alexandre,"Galileo and Plato",Journal of the History of Ideas,Vol.IV(1943),pp.400-28.
___,"Galileo and the Scientific Revolution of the Seventeenth Century",Philosophical Review,Vol.LII(1943),pp.333-48.
Moody,E.A.,"Galileo and Avempace",Journal of the History of Ideas,Vol.XII(1951),pp.163-93, 375-422,Moody shows the continuity of Galileo`s thought with medieval and Paduan traditions.
Olschki,L.,"Galileo`s Philosophy of Science",Philosophical Review,ibid.,pp.349-65.

پی نوشت ها :

1.Pierre Carcavy
2.probabilities
3.probable reasoning
4.loggic of proof
5.logic of discovery
6.reduction
7.equations
8.abstraction
9.crude and naive empiricism
10.ideal concept
11.justification
12.primary qualities
13.secondary qualities
14.names
15.method of concomitant variations
16.atomic number
17.psi-function
18.program of positivism
19. great machine

منبع: کاپالدی، نیکلاس (1377)، فلسفه علم، علی حقی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم: 1390.